گزارشی از پخش اعلامیه در کنسرت فرامرز اصلانی و بایک امینی

0
شنبه ۲۲ دسامبر در تورانتو کنسرت فرامرز اصلانی و بابک امینی بود. در این شب به اتفاق یدی محمودی٬ آرش ناصری و حمید رضا رضائی به محل این کنسرت رفتیم٬ و موفق شدیم ۴۵۰ برگه اعلامیه که فراخوان کمیته به تظاهرات در اوتاوا و فراخوان دانشجویان سوسیالیست برای برگذاری یک روز اعتراض جهانی در پشت و روی آن چاپ شده بود در میان ایرانیانی که به کنسرت می آمدند توزیع کنیم. من فکر می کنم تعداد شرکت کنندگان چیزی در حدود ۴۸۰ نفر بود٬ چون واقعا فکر نمی کنم ما بیش از ۳۰ نفر را بدون اعلامیه گذاشته باشیم٬ که اینها هم اکثرا خانواده ها بودن که نه هر کدام شان یک اعلامیه می خواستند و نه ما چنین کاری کردیم.
از آنجا که تعداد ما چهار نفر بود٬ حداقل یک ساعت و نیم زودتر از شروع کنسرت هم به محل رفته بودیم٬ و مردم هم در دسته های دو تا چهار٬ پنج نفره به کنسرت می آمدند٬ توانستیم ضمن دادن اعلامیه بدست کسانی که کوچکترین عکس العملی نشان می دادند جملاتی هم درباره سرکوب دانشجویان در روز دانشجو و فراخوان دانشجویان و آکسیون حزب در روز پنجشنبه آینده رد و بدل کنیم. خیلی ها با جمله «این فراخوان دانشجویان از داخل کشور است» نظرشان جلب می شد و سمپاتی نشان می دادند. کلا همه اعلامیه را با روی خوش و تشکر می گرفتند. خیلی از کسانی که زودتر آمده بودند و وقت کافی داشتند در جا مشغول خواندن اعلامیه ها شدند. فقط در یک مورد آقائی که من اعلامیه را بدستش داده بودم پرسید «مال کدام سازمان است؟» گفتم «مال حزب کمونیست کارگری». فورا اعلامیه را پس داد و گفت «خیلی ممنون٬ من با حزب کمونیست کارگری حال نمی کنم!» گفتم «شما شعارهای تظاهراتی که در اوتاوا داریم را بخوان و بعد ببین حال می کنی یا نه!». جواب داد «نه٬ من با عملکرد حزب شما حال نمی کنم». پرسیدم «چطور؟!». گفت «هیچی دیگه٬ شما در هر جلسه ای که هر کسی می گذارد می آئید و نمی گذارید ما به حرف طرف گوش کنیم». گفتم «اگر منظورتان بهم زدن کنفرانس برلن است٬ ما افتخار می کنیم که این جلسه را بهم زدیم!». گفت «نه٬ کلا می گویم. مسعود بهنود می آید٬ می گوئید ایشان فلان است٬ سعیدی سیرجانی می آید می گوئید بیسار است» . گفتم «شما ظاهرا دارید اینکه ما اینها را در سایت ها و نشریاتمان نقد می کنیم را با اینکه جلسه شان را بهم می زنیم قاطی می کنید. ثانیا٬ ما اعلام کرده ایم که کسی که دستش به خون مردم آلوده است اول باید برود دادگاه بعد بیاید میکروفن بگیرد و سخنرانی کند٬ و اگر جلسه اش بهم می خورد به این دلیل است. ثالثا٬ سعیدی سیرجانی را من یکی دفعه اول است که از شما می شنوم برای سخنرانی آمده است به خارج کشور. به این کار خیلی ساده می گویند هوچیگری» . بعد رضا رضائی از او پرسید «شما بعد از ۲۹ سال هنوز جمهوری اسلامی را نشناخته ای٬ که حالا می خواهی با سحنرانی ایادیش در خارج کشور آن را بشناسی؟!». خلاصه پس از رد و بدل کردن دو سه جمله دیگر متوجه شدیم که طرف باید ریگی به کفشش باشد و فقط قصد دارد وصله ای بما بچسباند و دق دلی را که معلوم نیست منشاش کجاست خالی کند. من به رضا گفتم «رضا جان٬ ولش کن٬ اصلا ارزش ندارد». و خیال و اعصاب خودمان را راحت کردیم. در مورد دیگری یک آقای ۳۵-۴۰ ساله اعلامیه را گرفت و وقتی من جملۀ «فراخوان دانشجویان از داخل کشور» را گفتم و اعلامیه را بدستش دادم گفت «کدام دانشجویان؟». گفتم «دانشجویان چپ». با لبخند گفت «آهان٬ چپ که نه٬ سوسیالیست دیگر!». گفتم «باشد٬ چه بهتر٬ بله٬ درست است باید گفت دانشجویان سوسیالیست!». می شود حدس زد که ایشان توده ای یا اکثریتی بود٬ و به این ترتیب داشت به ما می گفت من «چپم» و شما و دانشجویان در ایران سوسیالیست! در دو مورد کسانی که می خواستند با عجله وارد ساختمان شوند و قصد داشتند با سرعت از ما رد شوند و اگر شد اعلامیه را نگیرند به جمله «فراخوان دانشجویان از داخل کشور» عکس العمل نشان دادند و با حالتی که تقریبا حالت برگشت به عقب داشت گفتند «خب٬ اگر مال دانشجویان است که دیگر نمی شود نگرفت!». از چیزهای جالب دیگر اینکه دو نفر با فاصله شاید نیم تا سه ربع ساعت از یکدیگر دو بلیط ۴۵ دلاری و ۶۰ دلاری (که فکر می کنم گرانترین بلیط بود) را که به دلیلی نمی توانستند استفاده کنند یا بفروشند (چون بلیط هنوز موجود بود و از جانب خود برگذارکنندگان کنسرت داشت فروخته می شد) به ما دادند که یا استفاده کنیم و یا بفروشیم. به هر دو گفته شد که اگر توانستیم بلیط را بفروشیم پول آن را بعنوان کمک مالی به صندوق حزب می ریزیم. بلیط ۴۵ دلاری را موفق شدیم ۲۰ دلار بفروشیم. اما برای بلیط ۶۰ دلاری مشتری پیدا نشد٬ و ما هم که یا گرسنه یا خسته و یا گرفتار بودیم نتوانستیم به کنسرت برویم. حیف شد٬ چون ۶۰ دلار پول چاپ اعلامیه داده بودیم و اگر بلیط دوم هم به نصف قیمت فروش می رفت لااقل ۵۰ دلار از ۶۰ دلار را درآورده بودیم! کلا زن ها و دخترهای جوان مشتاقانه تر برخورد می کردند. کسی که بلیط ۶۰ دلاری را به من داد زن بود. بلیط ۴۵ دلاری را هم خانمی که ما در یک تظاهرات علیه اعدام کودکان چند هفته پیش با او آشنا شده بودیم به آرش ناصری داد.
ضمنا آنجا دوست دیگری را هم دیدیم. به من گفت که گروهی از دانشجویان تورانتو و اوتاوا هم می خواهند همان روز پنجشنبه کاری بکنند و جلوی سفارت بیایند. ایمیل رد و بدل کردیم٬ و من وقتی به خانه آمدم ماتریالی که داشتیم را برایش فرستادم٬ که امروز جواب داده بود آن را برای دوستانش فرستاده است. همچنین با جوان فیلمبرداری که برای کشیدن سیگار به خارج از ساختمان آمد و و اعلامیه خواست آشنا شدیم. فیلمبردار و گزارشگر تن تی وی (Ten TV) بود. گفت به احتمال زیاد برای تهیه گزارش از تظاهرات به اوتاوا می آید.
جمشید هادیان
۲۴ دسامبر ۲۰۰۷

ارسال یک نظر

0نظرات

ارسال یک نظر (0)